معنی کارگر کشاورزی

حل جدول

کارگر کشاورزی

بازیار


کشاورزی

زراعت


کارگر

مزدور

‌عامل

فارسی به انگلیسی

کارگر کشاورزی‌

Cropper, Field Hand, Peon, Plowman

لغت نامه دهخدا

کشاورزی

کشاورزی. [ک َ / ک ِ وَ] (حامص مرکب) کشتکاری. زراعت. فلاحت. (ناظم الاطباء). برزگری. کشت. برزیگری. اَبکار. تَأریس. اکاری. زرع. مؤاکره. حرث. احتراث. دهقنت. (یادداشت مؤلف):
کشاورز شغل سپه ساز کرد
سپاهی کشاورزی آغاز کرد.
نظامی.
- کشاورزی کردن، زراعت کردن. کشتکاری کردن. فلاحت کردن. دهقنت کردن. برزیگری کردن: مخابره؛ کشاورزی کردن بر ثلثی یابر ربعی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب).
- کشاورزی نمودن، کشاورزی کردن. زراعت کردن. فلاحت کردن. برزگری کردن. برزیگری کردن. تدهقن. (منتهی الارب).


کارگر

کارگر. [گ َ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه:
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.
اسدی (گرشاسبنامه ص 198).
کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی.
کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانه ٔ کارش.
نظامی.
پنجه ٔ کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج.
نظامی.
عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
؟
چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.
جامی.
|| اهل کشت و پنبه و مزدور. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). صنعت کار. پیشه ور. اهل حرفه:
کسی کو مِرَد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست.
فردوسی.
ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.
فردوسی.
|| اثرکننده و مؤثر. (برهان). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). تأثیرکننده کاری. رجوع به مدخل کاری شود. کاری. با اثر:
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.
فرخی.
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است.
خاقانی.
همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست.
نظامی.
|| خداوند و صاحب کار و کارکننده. (برهان). دانا و کارآزموده ٔ در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده. (ناظم الاطباء). || در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را «کرگر» نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست. (آنندراج).و رجوع به «کرکر» شود. || کارگران، بدون اضافت، کنایه از متصدیان کارخانجات. (آنندراج):
کارگران سخا به کشور جودت
خشت زر اندرنهند در کف مزدور.
طالب آملی (از آنندراج).
|| صنعتگر و هنرمند. (ناظم الاطباء). || مخفف کاریگر. (برهان). در هند کاریگر را بمعنی دوم (یعنی اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کارگر داننده و مؤثرکننده است. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). کاریگر خود لغتی است در «کارگر» باشباع کسره ای که در بعض لهجه ها به راء کارگر دهند. (برهان قاطع چ معین، حاشیه ٔ لغت کارگر).

فرهنگ عمید

کارگر

[مقابلِ کارفرما] کارکننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می‌کند و مزد می‌گیرد،
دارای تٲثیر، مؤثر: دارو بر او کارگر نشد،
* کارگر آمدن: (مصدر لازم) = * کارگر شدن: ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید (حافظ: ۴۸۲)
* کارگر شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز] اثر کردن، مؤثر واقع شدن،


کشاورزی

زراعت، کشت‌کاری، فلاحت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کشاورزی

حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

فرهنگ فارسی هوشیار

کشاورزی

زراعت فلاحت: (ایوب را هزار و پانصد جفت گاو بود که بکشاورزی بیرون شدندی و اندر ضیعت او بودند) . (تفسیر کمبریج)


وزارت کشاورزی

دیوان کشاورزی

فرهنگ معین

کشاورزی

(~.) (حامص.) زراعت، زراعت کردن.

فارسی به عربی

کشاورزی

زراعه، زراعی، علم الزراعه

فارسی به ایتالیایی

کشاورزی

agricoltura

فارسی به آلمانی

کشاورزی

Landwirtschaft, Landwirtschaft [noun], Landwirtschaftlich

معادل ابجد

کارگر کشاورزی

985

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری